شعر طنز(یه روز آقا کلاغ)
شعر طنز(یه روز آقا کلاغ)
یه روزي آقاي کلاغ ، به قول بعضیا زاغ
رو دوچرخه پا میزد ، رد شدش از دم باغ
پاي یک درختی رسید ، صداي خوبی شنید
نگاهی کرد به بالا ، صاحب صدا رو دید
یه قناري بود قشنگ ، بال و پر ، پر آب و رنگ
وقتی جیک جیکو میکرد ، آب میکردش دل سنگ
قلب زاغ تکونی خورد ، قناري عقلشو برد
توي فکر قناري ، تا دو روز غذا نخورد
روز سوم کلاغه ،رفتش پیش قناري
گفتش عزیزم سلام ، اومدم خواستگاري!
نگاهی کرد قناري ، بالا و پایین، راست و چپ
پوزخندي زد به کلاغ ، گفتش که عجب! عجب
منقار من قلمی ، منقار تو بیست وجب
واسه جی زنت بشم؟ مغز من نکرده تب
کلاغه دلش شیکست ، ولی دید یه راهی هست
براي سفر به شهر ، بار و بندیلش رو بست
یه مدت از کلاغه ، هیچ کجا خبر نبود
وقتی برگشت به خونه ، از نوکش اثر نبود
ادامه مطلب